...

مَنِ رَها...

یِ روزی اوج میگیرم...یِ روز در همین نزدیکی...

...

قبل تر ها با هم خوب بودیم.اخرین خاطره خوب بودنمان فکر کنم برای زمانی بود که من اول راهنمایی بودم و او دبیرستانی بود احتمالن! قبل تر ها با هم خوب بودیم.حالا سلام هم گاه میدهیم و گاه نه. شاید به خاطر خواب دیشب است که دارم مینویسم.شاید هم به خاطر خواب های قبلی. یادم است که هندزفری را بهم داد و دکمه ی پلی سی دی منش را زد. نام او اول اهنگ بود!!! خواننده درست هم نام و هم فامیل لو بود.تعجب کرده بودم. صدایش فرق داشت اما او گفته بود ک خودش است و من شاید باور کرده بودم.خب فکر کنم خیلی بچه بودم. بعد هم وبلاگش را نشانم داده بود. قالبش مشکی بود و یک گل رز قرمز وسط صفحه بود و شعرهایی هم در ان نوشته شده بود ک فکر کنم گفته بود شعر های خودش است. یا وقتی ک عکسم را گذاشت روی عکسی دیگر.من ان روزها چیزی از فتوشاپ نمیدانستم.من خیلی کوچک بودم. یک بار هم سوالی را در یک کتاب نشانم داد و با این ک حدس زده بودم سوال غلط است اما با ان حال حماقت کردم و جوابش را نگاه کردم و به او گفتم ک فلان گزینه است و او خندید!!! و همان کتاب را داد به من... یادم نمی اید ک ازش استفاده کرده باشم.انقدر خاک خورد ک الان هم نمیدانم کجاست. خواستم بنویسم ک بزرگ شدن را دوست ندارم.ما همان هاییم...فقط بزرگتر شدیم...فقط دیگر خیلی چیز ها را نمیفهمیم!!! خانه ی مادربزرگ بودیم.نمیدانم چرا عاشق بچه ها شده ام.سر و کله زدن با انها را به هر ادم بزرگی ترجیح میدهم.مخصوصن اگر ان بچه مو فرفری و بامزه با لب های غنچه ای و سرخ یا دخترکی با موهای موج دار و چشمان مشکی باشد.یا پسرکی با موهای لخت و نسبتن بلند. دلم میخواست بچه گربه ای داشتم.سفید و پشمالو.با موهای مجعد! کمی البته! با چشمانی مشکی یا توسی یا خاکستری. بچه گربه ای ملوس و با احساس.بچه گربه ای که خودش را برایم لوس کند و تنبل باشد و خوابالو باشد و هی در بغلم خوابش بگیرد و هی سعی کنم تکان نخورم ک عزیزکم بیدار نشود.هی نازش کنم و هی برایش روبان رنگی بخرم.هی ماساژش بدهم و هی برایش پاپیون های کوچولو بخرم. هی بوسش کنم و هی موهاشو شونه کنم و بشورمش. هی عاشقش باشم و هی براش لباس بخرم یا از مامان یا خاله بخوام براش لباس ببافن. من یه روز به گربه کوچولوی نازم میرسم,مگه نه?! یه روزی تو همین دنیا یه صحنه ای هست که توش من نشستم رو یه مبل ابی اسمونی ِ اسمونیِ خیلی اسمونی و رو ی دستم پیشی کوچولوم خوابیده و با دست دیگم نازش میکنم و به ظرف شیر خالیش نیگا میکنم و ته دلم ذوق میکنم ک شیکمو همرو خورده.و سعی میکنم اروم نفس بکشم و تکون نخورم ک پیشی جونم بیدار نشه.من عاشقش میشم.همین حالا هم عاشقشم. من اونو با خودم میبرم شیراز و با هم فال میگیرم از حافظیه و فالوده شیرازی میخوریم و تو تاکسیا اهنگای شاد شیرازی گوش میدیم و بعد با هم میریم همون رستورانه.بعد برات یه عروسک پارچه ای خوشگل میگیرم.بعد دو تایی یه عکس میگیریم.یکی هم تکی میگیری. چاپش میکنیم رو یه لیوان و میبریمش تو مطبم استفاده میکنیم:) پیشی من دوسِت دارم.قول بده بزرگ شدی تنهام نذاری و همیشه پیشم باشی.او حرفامو میفهمی,مگه نه? مهربون بودن.دوس داشتنی بودن.اولش سلام و احوال پرسی بود و بعدشم معرفی! گفت مامان فلانی, فلانی مامانم!!! پسر عمو هم به اخر اسم هممون یه خانوم اضافه میکرد.این جور وقتا ادم حس میکنه واقعن بزرگ شده.واقعن دیگه بچه نیس... گاهی خوبه و گاهی بد...بزرگ شدن مسیولیت میاره.من هیچ وقت دوس نداشتم سنگینی بار مسیولیت رو رو شونه هام... بالا تو اتاق ک بودیم با هم گپ زدیم...در تمام مدت همه لبخند میزدیم.هم موقع معرفی و هم موقع گپ زدنمون...از دخترش گفت و از موهای دخترش و از این که خیری وقته ما رو ندیده و گفتم ک موهای منم این جور بود و زد به تخته ک ماشالا الان قشنگه خیلی... مادرش هم بسی مهربون بود و خونگرم و معلوم بود ادمِ بفهمیه...کلی به مامان بزرگ میرسید و هواشو داشت...اخه ماملن بزرگ سرما خورده بود...درد داشت...پاهاش درد داشت...سرش درد داشت...قلبش درد داشت...حتی روحش به خاطر نبود بابا بزرگ درد داشت...میگفت سر خاک هر چی صداش کردم ک پاشه بیاد خونه نیومد...سخته...خیلی سخته...خدایا...همراهش باش...همراه همه باش... دخترک بامزه بود...به دلم نشست...بوسم کرد...شیطون بود...اروم نمیگرفت...دوسش داشتم...دلم براش تنگ شده.اگه امروز هم برم دیدنش حتمن اب نبات میگیرم براشون.

نظرات شما عزیزان:

ممل پشه!
ساعت2:28---11 فروردين 1393
اميدوارم خيلى زود يه پيشى دار بشى
راستي پست ثابت تو وبت نذاري بهتره
چون قالب وبتم يجوريه كه پست پايينى تو نشون نميده


نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:





+ نوشته شده در  10 / 1 / 1393برچسب:,ساعت 16:11  توسط badbadak