رادیو
تو فکرش نیسیمو پیداش میشه...
ولی وقتی ک باید باشه میره...
.ب حال و روز ما کاری نداره...
همیشه یا براش زوده یا دیره....
+رادیو داش پخش میکرد...
دلم واس اون روزام تنگه...ن ک خوب باشن...ن...اما ی حس خاصی بود....
نمیخوام تکرار شن البته...
گاهی ی صداهایی ی بوهایی ی خاطرات مبهمی رو تو گوشه های ذهنت اشکار میکنه و کاملن یک دفعه ای دلتنگی تموم وجودتو اتیش میزنه...
دلتنگی برا خاطرات مبهم...برا چیزایی ک واضح نیست و گاه نمیدونم چیه...
دلم لک.زد...تنگ شد...خدا جون...مرسی واسه همه چی...
نظرات شما عزیزان: